-
سیر تکاملی برخورد با دختران در ایران...
شنبه 30 مرداد 1389 02:11
سال ۱۲۳۰ : مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!! زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!! مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!! – بالاخره با صحبتهای زن ، مرد...
-
تست : شما یک آدم احساسی هستید یا منطقی ؟! ...
چهارشنبه 27 مرداد 1389 05:17
برای فهمیدن این موضوع که واقعا احساساتی هستید یا منطقی، فقط کافیه چند لحظه وقت بذارید. یک تست کوتاه اما جالب : ابتدا برای چند لحظه به کف دستتان نگاه کنید. و پس از آن به ناخنهای همان دستتان نگاه کنید. لطفا اعمال گفته شده را انجام داده سپس به ادامه مطلب مراجعه کنید جواب تست : اگر برای دیدن ناخنهایتان دستتان را...
-
محاسبه سن شما با شکلات ! ...
سهشنبه 26 مرداد 1389 02:02
محاسبه سن شما با شکلات بسیارشسته ورفته وزیبا رو راست باشید و بترتیب برویم بطرف پایین بیشتر از یک دقیقه طول نمیکشه بترتیب به پرسشها پاسخ دهید قبل ازدادن پاسخ ها قول بدهید که پرسشها را از قبل نخوانید وقت شما هدر نمیره (هم فال و هم تماشا) قبل از هر چیز ، بخاطر بیاورید که در طول یک هفته چند بار شکلات میخورید (بیش از 1 بار...
-
شب امتحان– خوابـگاه دخــتـران-خوابــگاه پســران
یکشنبه 24 مرداد 1389 21:33
شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟! لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.) شبنم: بگـو...
-
دلم گرفته
جمعه 22 مرداد 1389 03:38
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگیم چقد غمه دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی میگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم امشب از اون شباس که من دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم امشب از اون شباس که من دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم از این همه دربه...
-
حقایق دردناک آقایون در زندگی !!!
پنجشنبه 21 مرداد 1389 23:40
مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می کنند بر اثر کمبود حوصله طلاق می دن ولی نکته جالب اینه که بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنند ! مردها سه تا آرزو دارن: - اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن! - اونقدر که بچه شون می گن پولدار باشن! و مهمتر از همه اینکه : - اونقدر که زنشون شک داره زن داشته باشن !! بیشتر مردان...
-
چشم نرگس
چهارشنبه 20 مرداد 1389 15:46
خواهم که بر مویت ، مویت ، مویت هر دم زنم شانه ، هر دم زنم شانه ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه خواهم که بر چشمت ، چشمت ، چشمت هر دم کشم سرمه ، هر دم کشم سرمه ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه یه شب بیا منزل ما حل کن تو صد مشگل ما ای دلبر...
-
شعر جدید زاغک
سهشنبه 19 مرداد 1389 01:33
زاغکی قالب پنیری دید" از همان پاستوریزه های سفید! پس به دندان گرفت و پر وا کرد روی شاخ چنار مأوا کرد اتفاقا ازان محل روباه می گذشت و شد از پنیر آگاه گفت :اینجا شده فشن تی وی! چه ویوئی !چه پرسپکتیوی! محشری در تناسب اندام کشتهء تیپ توست خاص و عوام! دارم ام پی تریّ ِ آوازت شاهکار شبیه اعجازت ولی اینها کفاف ما ندهد...
-
روحش شاد
پنجشنبه 14 مرداد 1389 01:49
بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت میکرد. تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمدهبود پیش وی میرود. از وی میپرسد که «فضلهی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟» مرد با وجود اینکه...
-
نصایح اهورا مزدا
چهارشنبه 13 مرداد 1389 14:26
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر قبل از جواب دادن فکر کن هیچکس را تمسخر مکن نه به راست و نه به دروغ قسم مخور خود برای خود، زن انتخاب کن به شرر و دشمنی کسی راضی مشو تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما کسی را فریب مده تا دردمندنشوی از هرکس و هرچیز مطمئن مباش بیگناه باش تا بیم...
-
پسرک فقیر
چهارشنبه 13 مرداد 1389 01:04
در زمانهای قدیم پسرک فقیری در شهری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند....
-
از دست نوشته های مهاتما گاندی
سهشنبه 12 مرداد 1389 00:58
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ، من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم، من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم، چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است. و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام، منى که من از خود...
-
الفباء زندگی
یکشنبه 10 مرداد 1389 21:37
الف اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها ب بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم پ پویایی برای پیوستن به خروش حیات ت تدبیر برای دیدن افق فرداها ث ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها ج جسارت برای ادامه زیستن چ چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه ح حق شناسی برای تزکیه نفس خ خودداری برای تمرین استقامت د دور اندیشی برای...
-
کرم نرم کننده
چهارشنبه 6 مرداد 1389 23:02
پسربچه صبح از پله ها اومد پائین و ازمادربزرگش پرسید : " بابا ماما هنوز از خواب بیدار نشدند ؟ " - نه عزیز دلبندم. بیا صبحونه ات رو آماده کردم ، زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده پسرک یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و پس از مسواک زدن دندونهاش ، کیفش رو...
-
خواب غیر مجاز؟ وای وای وای . . .
جمعه 25 تیر 1389 02:29
-
امید نباید هرگز خاموش شود ! ...
یکشنبه 20 تیر 1389 16:47
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. » شمع دوم گفت: ... « من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد...
-
مرید ومرشد
پنجشنبه 10 تیر 1389 02:28
روزی روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه...
-
استاد شجریان و گروه شهناز و اجرا در امریکا
یکشنبه 6 تیر 1389 20:17
استاد شجریان در دوره ی جدید اجراهای خود در خارج از کشور و بعد از برگزاری چهار کنسرت در استرالیا به آمریکا سفر کرده است و در سومین روز از اجرای خود در این کشور، میهمان اهالی شهر هیوستن تگزاس امریکا بود. این اجرا با همراهی گروه 14 نفری شهناز به سرپرستی و آهنگسازی مجید درخشانی انجام شد که قسمت اول این برنامه که رندان مست...
-
حکایت شرلوک هلمز !
یکشنبه 6 تیر 1389 20:11
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟" واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم" هلمز گفت: "چه نتیجه ای می...
-
بدون شرح . . .
پنجشنبه 20 خرداد 1389 23:24
قربان دیدگانت، استاد جان خدا را جانا محبتی کن این بنده ی خدا را من مخلص تو هستم، اصلا? فدای کفشت با نمره ای بخندان این قوم بینوا را لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن باور نما نگویم با غیر، این ماجرا را استاد جان کرم کن، بر ما مگیر خرده کاین جزوه ای که گفتی، دق مرگ کرد ما را چند اسم خارجی را با چند شکل و درهم تحویلمان تو...
-
تست IQ - جای علامت سوال چه عددی میگذارید؟! ...
پنجشنبه 20 خرداد 1389 13:38
اگر: 5 = 1 25 = 2 125 = 3 625 = 4 ? = 5 برای مشاهده جواب ادامه مطلب را ببینید ... ولی قبل از آن که جواب را ببینید، دوباره فکر کنید ... مسائل ساده زندگی را پیچیده نکنید! جای علامت سوال باید عدد 1 را قرار داد. اگر قبول ندارید خط اول را به یاد بیاورید 5=1
-
موهبت الهی
پنجشنبه 20 خرداد 1389 13:36
روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم. مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم. فرشته...
-
کدام را سوار میکنید؟
چهارشنبه 12 خرداد 1389 01:42
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان...
-
خلیج فارس یا خلیج عربی؟
سهشنبه 11 خرداد 1389 21:48
نظر شما چیست؟ کدام را ترجیح میدهید؟ لطفا رای بدهید
-
عشق
جمعه 7 خرداد 1389 00:24
اگر کوه بودم ، در مقابل عشق سنگریزه می شدم. اگر مدیر بودم ، یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم. اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم. اگر دبیر دینی بودم ، می گفتم برای رفتن به محراب عشق وضو بگیرید. اگر سرایدار بودم ، هر روز خانه عشق رابا گلاب می شستم . اگر دانش آموز کلاس اول بودم ، با خط خطی هایم عشق را...
-
آموخته ام که ...
شنبه 1 خرداد 1389 02:25
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می...
-
7 اشتباه باورنکردنی در مورد خواب
شنبه 1 خرداد 1389 01:44
1 - خواب؛ هر چه بیشتر، بهتر: کاش همینطور بود! ولی مطالعات نشان میدهد احتمال مرگ زودرس در آنهایی که بیش از 8 ساعت در شبانهروز میخوابند،بیشتر است. 2 - خوش به حال فلانی، هنوز سرش به بالش نرسیده،خوابش میبرد! اتفاقا این نشان میدهد که فلانی،خواب خوبی ندارد. این که آدم هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش ببرد، یکی از...
-
گربه شیطون ...
شنبه 1 خرداد 1389 00:56
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره..... یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از...
-
اعتراف ...
شنبه 1 خرداد 1389 00:55
مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت. «پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم» «مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم» «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد» ... «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی» «اوه پدر...
-
رسیدن به کمال ... !
جمعه 31 اردیبهشت 1389 02:27
در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود ... او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه...