-
۳ داستانک
جمعه 29 بهمن 1389 23:52
یرمرد و صندوق صدقات پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد میکند، منصرف شد!!! پیرمرد و دخترک فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ -...
-
یه متن قشنگ
چهارشنبه 27 بهمن 1389 19:53
در زمانهای بسیار دور,زمانی که پای هیچ بشری به زمین نرسیده بود همه فضائل و تباهی ها در کنار هم شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند یک روز خسته تر و کسل تر از همیشه دورهم جمع شده بودند. زکاوت از میان فضائل گفت: بیایید یک بازی کنیم,مثلا قایم باشک. همه از این پیشنهاد خوشحال شدند . دیوانگی از میان تباهی ها به...
-
مــطــلــبــی از زنــده یــاد احــمــد شــامــلــو...
جمعه 24 دی 1389 01:34
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب...
-
Mac
شنبه 4 دی 1389 01:25
چند وقت پیش یک سخنرانی واقعا جالب از استیو جابز مدیرعامل و موسس اپل ، پیکسار و ... دیدم که سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد انجام داده. دیدنش را از دست ندید :! http://video.google.com/videoplay?docid=-204609026222503944 اگر هم سرعت اینترنت کافی ندارید متن سخنرانی را از اینجا بخوانید : من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم...
-
مولانا
سهشنبه 23 آذر 1389 01:01
بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است . . . . . . نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل...
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 10 آذر 1389 13:42
تـــولـــــدت مـــبـــارک خـــوش اومدی ستـــاره اگــــر چـــــه از راه دور هــیـچ فا یـده ای نـداره شمـــعا رو روشن کن و به جام دو تا روفــوت کــن نمی شه پیشت باشـم فقـط بر ام ســـکـوت کــن تـــو ایـــن روز طلایــــی نــگــو کـمی غـــم داری بـــدون که دیــوونـــه ای بـــه اســــم شیدا داری تــــولــــد ســـال بـــعــد...
-
روز تولد تو
چهارشنبه 10 آذر 1389 02:06
روز تولد تو ستاره ها آبی میشن پرنده ها شعر می خونن با گلا هم بازی می شن روز تولد تو زمین پراز شادی می شه ستاره ها نور می پاشن رودخونه مهتابی می شه روزتولد تو میام کنارت می شینم از گلشن پاک چشات سبد سبد گل می چینم روز تولد تو پرنده ها جون می گیرن از قفس آزاد می شن و با نگات آروم می گیرن روزتولد تو درختچه ها گل می کنن...
-
کلامی از شیخ بهایی
یکشنبه 7 آذر 1389 23:31
-
زن زیـــبـــــا ! ...
پنجشنبه 6 آبان 1389 01:10
شخصی با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که وی مجددا ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است. اما به نظر میرسید که بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است. عدهای آدم فضول در...
-
مرغ عشق و شاپرک
سهشنبه 4 آبان 1389 16:30
زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یک قفس شب روزش بی نفس همه آرزوهاش پرکشیدن بود و بس تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید تو چشم مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید دیگه طاقت نیاورد رف توی قفس نشست تا که از حرفای...
-
این است مردانگی ! ...
دوشنبه 26 مهر 1389 20:12
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى...
-
او دیگر صدایت را نخواهد شنید ! ...
یکشنبه 25 مهر 1389 23:36
When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U... U Blushed.. U Look Down And Smile وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی... When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U... U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand... Afraid That I Might Dissapear... وقتی که...
-
چهل مورد از کم هزینه ترین لذت های دنیا ! ...
شنبه 24 مهر 1389 23:36
اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی میخواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یک روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است. باور کنید ... 1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم. 2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم....
-
یادمان باشد...
شنبه 24 مهر 1389 01:06
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد. یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را. یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است. یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست. یادمان باشد که : دست به کاری نزنیم که نتوانیم آنرا برای دیگران تعریف کنیم. یادمان...
-
عشق از دیدگاه حافظ
پنجشنبه 22 مهر 1389 10:32
حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت می کند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می کند، خاطر نشان می کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پرده ای به نظر می آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است. درد عشقی کشیده ام که...
-
آسان بیندیش راحت زندگی کن
یکشنبه 18 مهر 1389 02:13
اما این داستان یعنی تغییر چشم انداز برای رسیدن به اهداف . میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس...
-
:: حکایت قورباغه و زن ::..
یکشنبه 18 مهر 1389 01:17
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع...
-
بدون شرح . . .
جمعه 16 مهر 1389 23:47
این نقاشی با یک بار قرار گرفتن مداد بر روی کاغذ کشیده شده است نقطه شروع آن از نوک بینی و نقطه انتهایی آن در آخر تصویر میباشد
-
داستان زندگی
دوشنبه 5 مهر 1389 00:56
براساس یک داستان واقعی مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیواریک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ، کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود ، فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد در پس...
-
داستانی زیبا
سهشنبه 30 شهریور 1389 01:40
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود...
-
عجیب ترین مرگ های جهان ! ...
دوشنبه 22 شهریور 1389 08:38
آرنولد بنت : داستان نویس انگلیسی(۱۸۶۷،۱۹۳۱) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملا سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت! آگاتوکلس : خودکامه سراکیوز (۳۶۱، ۲۸۹ ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد. آلن پینکرتون : موسس آژانس کارآگاهی آمریکا (۱۸۱۹، ۱۸۸۴) هنگام نرمش...
-
مردها....مردها
یکشنبه 21 شهریور 1389 02:47
ازدواج با یک مرد مثل خریدن کالایی است که مدت ها مشتاقانه از پشت ویترین تماشایش کرده اید اما وقتی به خانه می رسید از خریدنش پشیمان می شوید..0 جین کر مرد با ازدواج روی گذشته اش خط می کشد ولی زن باید روی آینده خود خط بکشد. سینکلر لوییس قبل از ازدواج، مرد قبل از خواب به حرف هایی می اندیشد که شما گفته اید اما بعد از ازدواج...
-
سه داستان آموزنده
پنجشنبه 18 شهریور 1389 02:24
رنگ ها در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد . سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها...
-
تست شناخت احساسات ! ...
چهارشنبه 17 شهریور 1389 01:08
این تست از کتاب" کوکولوژی" اثر «تاداهیاکو ناگاوو» و « ایسامو سایتو» که بازیهای جذاب و سرگرمکننده خودشناسی و روانشناسی را دربردارد، انتخاب شده این کتاب توسط چکاد سرامی و شاهین دهقان ترجمه شده است. کوکولوژی (kokology) ترکیب دو واژه کوکورو (kokoro) به معنای ذهن، روح و احساسات در زبان ژاپنی و لوژی (logia) به...
-
شرط عشق
یکشنبه 14 شهریور 1389 02:42
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد… نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید… بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند… مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید… موعد عروسی فرا رسید... زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم...
-
خارج
جمعه 12 شهریور 1389 01:38
پدرم همیشه میگوید "این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند" البته من هم میخواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم.. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج میدانم. تازه دایی دختر عمه پسر...
-
57 سنت ! ...
چهارشنبه 10 شهریور 1389 00:54
یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: "من نمیتونم به کانون شادی بیام!" کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک...
-
کودک و طوفان
چهارشنبه 10 شهریور 1389 00:51
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه...
-
خوشبختی
شنبه 6 شهریور 1389 02:37
از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت...
-
اجازه دارم که بگم؟
سهشنبه 2 شهریور 1389 05:27
اجازه دارم که بگم دوست دارم صد تا هزار اجازه دارم که بگم عاشقت دیوونه وار اجازه دارم که بگم خیلی دلم تنگه برات اجازه دارم که بگم دلم میخواد بشم فدات اجازه دارم که بگم صدات هنوز تو گوشمه اجازه دارم که بگم دوست دارم یه عالمه اجازه دارم که بگم دلم میخواد نگات کنم اجازه دارم که بگم میخوام دلو فدات کنم اجازه دارم که بگم...