اگر:
5 = 1
25 = 2
125 = 3
625 = 4
?
= 5
روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است.
دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: .... من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت : بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد !
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یک پیرزن که در حال مرگ است.
یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.
یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید.
ادامه مطلب ...اگر کوه بودم ،
در مقابل عشق سنگریزه می شدم.
اگر مدیر بودم ، یکی از شرایط ثبت نام را عشق
می گذاشتم.
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم.
اگر دبیر دینی بودم ، می گفتم برای رفتن به محراب عشق
وضو بگیرید.
اگر سرایدار بودم ، هر روز خانه عشق
رابا گلاب می شستم .
اگر دانش آموز کلاس اول بودم ، با خط خطی هایم عشق
را نقاشی می کردم.
اگر باغبان بودم ، باغچه ام همیشه بوی عشق
می داد.
اگر بیمار بودم، تنها شربت عشق می
نوشیدم.
اگر خطاط بودم، عشق را با عشق می نوشتم .
اگر حسابدار بودم، در قلبم برای عشق یک
حساب باز می کردم.
اگر صندوق دار بودم، راز عشق را با
هزار رمز در صندوق دلم نگه داشتم .
اگر کارمند انتقال خون بودم، به همه یک قطره عشق تزریق
می کردم.
اگر پول بودم، می گفتم : کاشکی عشق
خریدنی بود.
اگر دروغگو بودم، هرگز به عشق دروغ
نمی گفتم.
اگر چرخ بودم، بدون عشق نمی چرخیدم.
اگر خاک بودم، بر سر عشق نمی نشستم.
اگر حقیقت بودم، به یقین عشق را می
دیدم .
اگر درخت بودم ، میوه ام فقط عشق بود.
اگر جاده بودم، امتدادم عشق بود.
اگر فریاد بودم ؛ خودم را به گوش عشق
می رساندم.
اگر ساعت بودم، ثانیه ها را با عشق
رنگ می کردم.
اگر زیباترین چشم دنیا بودم، فقط عشق
را می دیدم.
اگر نبض بودم، فقط برای عشق می زدم.
اگر خوش بوترین گل دنیا بودم، بوی عشق
می دادم.
اگر غروب بودم، از کوه عشق طلوع می
کردم.
اگر عطار بودم ، با مشک و عنبر عشق را می جوشاندم.
اگر دبیر فیزیک بودم ، عشق را با
آیینه محدب نشان می دادم.
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی
احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه
خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته
ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد،
همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
1 - خواب؛ هر چه بیشتر، بهتر:
کاش همینطور بود! ولی مطالعات نشان میدهد احتمال مرگ زودرس در آنهایی که بیش از 8 ساعت در شبانهروز میخوابند،بیشتر است.
2 - خوش به حال فلانی، هنوز سرش به بالش نرسیده،خوابش میبرد!
اتفاقا این نشان میدهد که فلانی،خواب خوبی ندارد. این که آدم هنوز
سرش به بالش نرسیده خوابش ببرد، یکی از نشانههای خوابآلودگی است که
باید تحت بررسی قرار بگیرد. مدت زمانی که طول میکشد تا خوابمان
ببرد،نباید کمتر از 5 دقیقه یا بیشتر از30 دقیقه باشد. پزشکان،مقادیر کمتر
و بیشتر از این محدوده را غیرطبیعی میدانند.
یه
خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر
بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.
این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.....
یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.
بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ...خلاصه گربه رو
پرت میکنه بیرون.
یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه.
زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میپرسه: " اون گربه کره خر خونس؟"
زنش می گه آره.
مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم !!!
مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه
دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ
بپردازد» ...
«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو
نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»
«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال
دیگه هم بپرسم؟»
«چی می خوای بپرسی پسرم؟»
«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟» .