حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت می کند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت می کند، خاطر نشان می کند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پرده ای به نظر می آید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
دیوان
حافظ
زندگینامه در بارهٔ سال دقیق تولد او
بین مورخین و حافظشناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او
را در ۷۲۷ ه. ق و دکتر قاسم غنی میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه
دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود ۷۱۰ ه. ق
تخمین میزنند. آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰
واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه. ق روی دادهاست.
سرودههای شاعران بزرگ برای حافظ
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و
تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوههای گوناگون، به
زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان بهچاپ رسیده است. شاید تعداد نسخههای خطّی
ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانههای ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه
و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء
الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده
است.مادرش نیز اهل کازرون بوده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه
روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و
فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدالله بهرهها گرفت.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده میشود و به نظر اغلب آنان
۷۹۲ ه. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه. ق)
که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تالیف جامی (متولد ۸۱۷ ه. ق) به
صراحت این تاریخ بهعنوان سال وفات خواجه قید شدهاست. محل تولد او شیراز بوده
و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیده است.
نزدیک به یک قرن پیش از تولّد او (یعنی در سال ۶۳۸ ه. ق - ۱۲۴۰ م) محیالدّین
عربی دیده از جهان فروبسته بود، و ۵۰ سال قبل از آن (یعنی در سال ۶۷۲ ه. ق -
۱۲۷۳ م) مولانا جلالالدّین محمد بلخی درگذشته بود.
بعد از مرگ پدرش، برادرانش که هر کدام بزرگتر از او بودند، به سویی روانه شدند
و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی می گذشت.
همین که به سن جوانی رسید، در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد، تا آنکه عشق به
تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشاند. تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود
کسب کرد و مجالس درس علماء و فضلای بزرگ شهر خود را درک نمود. او قرآن کریم را
از حفظ کرده بود و بنابر تصریح صاحبان نظر، تخلص حافظ نیز از همین امر نشأت
گرفته است.
حافظ در سن 38 سالگی همسر خویش را از دست داد. و پس از او بار دیگر زمانه
نامهربانی خود را به او نمایان ساخت و این بار فرزندش را از او گرفت.
درباره نحوه زندگی حافظ هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست. حتی به مقدار یک خط منبعی
که هم عصر او باشد و خاطرهای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد. اولین
شرححالهای مکتوب در مورد حافظ مربوط به بیش از ۱۰۰ سال پس از وفات اوست. تمام
شرححالهایی که در حال حاضر در مورد حافظ نوشته میشود بر اساس برداشت شخصی
نویسنده از اشعار او و برخی نشانههای تاریخی است که بهطور مستقیم ربطی به
حافظ ندارد. مانند شرححال شاهان همعصر حافظ و یا احوال عمومی شهر شیراز در آن
روزگار.
گوته
گوته، نابغهترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی - شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان
حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظنامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص
داد که از جملهٔ آنها میتوان به دو شعر زیر اشاره کرد:
حافظا، در غزلهایت میشنوم
که شاعران را بزرگ داشتهای.
بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشتِ اوست.
خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
کشتییی پُر شتاب و خروشان
به پهنهٔ پُر موج دریا در میآید،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزابها میزند.
آن و دمی است که اقیانوس درهماش بشکند.
ولی این تختهبند پوده همچنان به پیش میراند.
در غزلهای سبکخیز و تندآهنگِ تو
خنکای سیال دریا است،
و فورانِ کوهوار آتش نیز.
و گدازهها مرا در خود غرق میکنند.
با این همه خیالی نیز درونم را میآکند
و شجاعتام میبخشد.
مگر نه آنکه من نیز در سرزمینِ خورشید
زیسته و عشق ورزیدهام!
نیچه
یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان
نامآور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمتها»، یکی از شعرهای خود را
با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کردهاست:
میخانهای که تو برای خویش
پیافکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی
که تو در اندرون آن میاندازی،
ناتوان است.
پرندهای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همهای، تو هیچی
میخانهای، مییی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرو میروی ابدی،
از خود میپروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی
- تو و شراب؟
سلام.وبلاگ زیبایی دارین.خوشحال میشم به منم سر بزنین.راستی برای تبادل لینک هم موافق هستم.