یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یک پیرزن که در حال مرگ است.
یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.
یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید.
.
..
.
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید. شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس میمانیم.
همه میپذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمیکند. چرا؟ زیرا ما هرگز نمیخواهیم داشتهها و مزیتهای خود را (ماشین) از دست بدهیم.
اگر قادر باشیم خودخواهیها، محدودیت ها و مزیتهای خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات میتوانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم
سلام خدمت شما آقا مصطفی
ببخشید که تو مطلب سارا خانم نظر دادم
ممنون که به وب خودتان سر زدید.
به امید دیدار شما در دنیای مجازی - وبگاه ورودی های ۸۸ حقوق دانشگاه مفید