جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا
برآورده کنم.
لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با
هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد آرزوهایش شد نه
آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی
دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا ...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا
وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو بعد آرزو هایش را پهن
کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز
خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر بیشتر و بیشتر در
حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند عشق می ورزیدند و محبت
میکردند لستر وسط آرزوهایش نشست آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک
تپه طلا و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و
آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند آرزوهایش را شمردند حتی یکی
از آنها هم گم نشده بود همشان نو بودند و برق میزدند.
بفرمائید چند تا بردارید به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها
و بوسه ها و کفش ها همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام
کرد!!
لــنـگه کــفـش
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت.
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از
پنجره قطار بیرون افتاده بود.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند.
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش
را هم بیرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی
مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد
شد.
آدم معقول همواره می تواند از سختی ها،
شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند!
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ،
آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام
، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات
شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را
انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در
خود منعکس کرده بود.
در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می
کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز
بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی
آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد.
اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود.
آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن
آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند،
هماهنگی نداشت.
اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم،
جوجه پرنده ای را می دید.
آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته
بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین
تصویر آرامش، تابلو دوم است.
بعد توضیح داد :
آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار
سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش
در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است
سلام عزیزم وبلاگ ما با رنکینگ 3 در گوگل شما رابه آخرین موزیک ویدوها دانلودی دعوت می کند
[گل][بدرود]
سلام دوست خوبم مرسی از داستان های کوتاه و پندآمیزت راستی این بادکنک و تا کی می خوای تو دستت نگه داری؟