چند روز مانده به عید نامهای دریافت کردم از یکی از اعضای گروه پستی
جیرهکتاب که از فهرست 100 کتابی میپرسید که "باید پیش از مرگ خواند!" از
قرار مدتی پیش چنین فهرستی مدتی در اینترنت دست به دست چرخیده بوده و حالا
او داشت سراغ آن را از جیرهکتاب میگرفت. غافل از اینکه جیرهکتاب تا آن
روز روحش هم از وجود چنین فهرستی بیخبر بود!
پس از خواندن نامه کنجکاو
شدم که ببینم ماجرا از چه قرار است. گشتی در Google زدم. هم به فارسی و هم
به انگلیسی. اما تنها چیزی که پیدا کردم کتابی بود با عنوان 1001 Books
You Must Read Before You Die. بعد هم در سایت دیگری فهرست این 1001 کتاب
را پیدا کردم که توسط یک آدم با حوصله تایپ شده بود. (توجه کنید که این
فهرست از همین کتاب با جلد قرمز اقتباس شده که در سایت Amazon به نوعی
مهجور است. چاپ معروفتر کتاب را میتوانید در اینجا بیابید، با توضیحات
کامل و البته روی جلد متفاوت! من که آخرش هم نفهمیدم که تفاوت این دو کتاب
با یکدیگر چیست. شما اگر متوجه شدید ما را هم بیخبر نگذارید!)
آنچه
از توضیحات ارائه شده در سایت Amazon بر میآید، این 1001 کتاب توسط بیش
از 20 نفر از منتقدین ادبی دستچین شده. این کتاب هزار صفحهای ضمن معرفی
هریک از کتابهای انتخاب شده، اطلاعاتی درباره نویسنده کتاب و همچنین علت
اهمیت آن (اینکه چرا باید تا پیش از مردن حتما کتاب را خواند!) به خواننده
ارائه میکند.
احتمالا اولین عکسالمعل هرکس بعد از دیدن این
فهرست این است که با خودش حساب کند و ببیند چند تا از کتابهای پیشنهادی را
خوانده است. در هنگام وبگردی جایی اظهارنظری خواندم که نویسنده آن اعلام
میکرد مشغول برنامهریزی است تا خواندن کتابهای پیشنهادی فهرست را شروع
کند و "حتما سعی میکند تا پیش از پایان عمرش همه کتابها را بخواند!"
در
مورد "بهترین" بودن کتابهای این فهرست مطمئنا میشود ساعتها بحث و جدل
کرد. اما به نظر من تاثیری که این حرکت میتواند در تشویق خوانندگان
غیرحرفهای به کتاب خواندن داشته باشد، قابل چشمپوشی نیست (تا به حال آیا
برایتان پیش آمده که در کتابفروشی افرادی را ببینید که ناامیدانه به دنبال
"کتاب خوبی برای خواندن" میگردند و کتابفروشها هم ناشیانه سعی میکنند
بفهمند که آنها چه سلیقهای دارند؟) راستش برای همین بود که بعد از کمی
بالا و پایین کردن در این فهرست از آن خوشم آمد. فکر کردم بنشینم و
کتابهای ترجمه شده به فارسی را که در میان این 1001 کتاب میشناسم جدا
کنم. با یکبار مرور فهرست به مجموعه 156 جلد زیر رسیدم (تعداد کتابهای
فهرست زیر بعدا به 220 رسید. لطفا برای توضیحات بیشتر به بخش "بعدالتحریر"
در انتهای صفحه مراجعه کنید). دقیقا به قشنگی عدد 100 درخواستی آن دوستمان
نیست اما خب برای خودش عددی است. برای آنکه ثابت کنم من هم آدم پرحوصلهای
هستم، گفتم در مورد هر کتاب نام ناشر آن را هم بیاورم تا اگر روزی خواستید
کتابی را از این میان بدست آورید با دردسر کمتری مواجه بشوید.
فهرست
فعلی مطمئنا هنوز کامل نیست. یعنی نه حافظه من و نه حوصلهام اجازه
نمیداد که کلیه اسامی فهرست اصلی را با منابع موجود مقابله کنم تا فهرست
زیر دیگر "مو لای درزش نرود!" به همین خاطر به این فکر افتادم که تکمیل
فهرست را هم به مسابقه بگذارم. هریک از علاقمندانی که بتوانند 10 کتاب
دیگر در فهرست اصلی پیدا کنند که به فارسی ترجمه شده اما نامشان در فهرست
زیر وجود ندارد یک جلد کتاب از جیرهکتاب هدیه میگیرند. پس بشتابید که
غفلت موجب پشیمانی است. (لطفا نام فارسی هر کتاب را به همراه نام انگلیسی
آن بیاورید تا کنترل کار راحتتر انجام شود)
و بالاخره اینکه در
فهرست زیر شماره ردیفهای درج شده مربوط به شماره ردیفهای فهرست موجود
در سایت Listology هستند که ماخذ اصلی تهیه فهرست زیر بوده است. عنوان
کتابها و ناشران آن را از سایت www.ketab.ir در آوردهام. در مورد
کتابهایی که چندین ناشر آنها را چاپ کردهاند تلاش کردهام تا ناشر چاپ
جدیدتر و یا ناشر معروفتر و صاحبنامتر را ضبط کنم. در بعضی موارد هم
نام چند ناشر را ذکر کردهام. دلم میخواستم تاریخ آخرین چاپ هر کتاب را
هم در فهرست بیاورم که نشد و ماند برای فراغتی دیگر.
Afrikaans : Ek is lief vir jou
Ek het jou lief
Albanian : Te dua
Amharic : Afekrishalehou
Arabic : Ana Behibak (to a male)
Ana Behibek (to a female)
Basc : Nere Maitea
Bavarian : I mog di narrisch gern
Bengali : Ami tomAy bhAlobAshi
Berber : Lakh tirikh
Bicol : Namumutan ta ka
Bulgarian : Obicham te
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟» ادامه مطلب ...پیامی رساند مرا آشنایی؟
شنیدم سخن ها زمهر و وفا،
لیک ندیدم نشانی ز مهر و وفایی
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شِکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد،
بهترکه از یاد یاران فراموش باشم
ندانم در آن چشم عابدفریبش
کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست؟
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگرسوز از چیست؟
ندانم در آن زلفکان پریشاندل بی قرار که آرام گیرد؟
ندانم که از بخت بد، آخر کارلبان که از ان لبان کام گیرد؟
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
، صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری، غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
عشق یعنی دیدن یک ردپا
عشق یعنی رد شدن از کوچه ها
عشق یعنی دیدن رویای یار
همچو نوری در میان سایه ها
عشق یعنی نشستن در سکوت
شب تار و فکر یار و گریه ها
عشق یعنی بوسه ای بر عکس یار
خنده ای بر لب میان گریه ها
عشق یعنی سوختن دیوانه وار
همچو شمع و قصه پروانه ها
عشق یعنی آرزوی وصل یار
دوست داشتن تا ابد تا انتها
ادامه مطلب ...عشق بی گناه است
عشق از صبر محروم است
اتفاقاتی که در عشق میافتد
در عرف جامعه نیست
تنها راه رسیدن به عشق بازیست
تا سر حد وصال
من میدانم عشق بی گناه است
تا روز به پایان نرسیده بیا
تا فرصت هست برگرد
پیرمرد هر شب بعد از کار به کابین ناخدا میرفت و به سخنان مرد جوان گوش میداد.
یک شب ناخدای جوان رو به پیرمرد کرد و گفت: آیا زمین شناسی خوانده ای؟
پیرمرد پاسخ داد: نه استاد من هیچ وقت به مدرسه و دانشگاه نرفته ام.
ناخدا: پیرمرد، تو یک چهارم عمرت را از دست داده ای.
پیرمرد ناراحت و غمگین به اتاق خود بازگشت و با خود در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته
و او یک چهارم عمر خود را از دست داده است.
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان
شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و
بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت
کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.