اما به نظر میرسید که بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است.
زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یک قفس شب روزش بی نفس
همه آرزوهاش پرکشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشمش افتاد به قفس
دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت
تو قفس سرک کشید تو چشم مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید